Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «جام جم آنلاین»
2024-05-09@04:41:51 GMT

قطعه‌ای از بهشت

تاریخ انتشار: ۱۴ آذر ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۹۲۳۰۱۲۲

قطعه‌ای از بهشت

  از پاکبانی که مشغول نظافت است، نشانی قطعه را می‌پرسم و او تندیسی را از دور نشانم می‌دهد:«برو سمت خیابان اخلاص. آن قلب سرخ و سفید بزرگ را می‌بینی؟ آنجا قطعه۳۰۷ است. مزار اهداکنندگان عضو همان‌جاست.»  به سمت تندیس قلب سرخ و سفید و کتیبه سنگی‌اش می‌روم که نماد اهدا کنندگان عضو است.

ازدور صدای مرثیه‌خوانی مداح می‌آید.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

دو خانواده مشغول خاکسپاری عزیزان‌شان هستند. یکی از آنها کودک است و دیگری مردی میانسال. روی مزار کودک پر است از گل‌های زرد و سفید داوودی. تازه او را به خاک سپرده‌اند. زنان در چندقدمی مزار مشغول عزاداری هستند و مردان هم دور مزار نشسته‌اند. مداح طلب خیر و آمرزش برای روح امیرمهدی شش ساله می‌کند و بعد از زنان می‌خواهد سر مزار بیایند و عزاداری کنند. با رفتن مردان، زنان و دختران دور مزار امیرمهدی جمع و صدای شیون‌شان بلند می‌شود. مادر امیرمهدی کنار مزار پسرکش نشسته و آرام اشک می‌ریزد. کنار او هم دختر جوانی به شدت بی‌تابی می‌کند و زنان دیگر سعی می‌کنند او را آرام‌کنند. کنار مادر می‌نشینم و برای امیرمهدی فاتحه می‌خوانم. نگاه بعضی زنان عزادار بهت‌زده است و باورشان نمی‌شود امیرمهدی از میان‌شان پرکشیده و دیگر نیست. 
غلام یوسفی، پدر امیرمهدی هم گوشه‌ای ایستاده و مشغول عزاداری است. بعد از معرفی خودم به عنوان خبرنگار جام‌جم و گفتن تسلیت، از او می‌خواهم درباره حادثه‌ای که به اهدای عضو امیرمهدی منجر شد، توضیح دهد:«از زمان وقوع حادثه تا اهدای عضو فقط یک هفته طول کشید. آن روز من سرکار بودم و امیرمهدی با مادرش در خانه بود. همسرم به مدرسه رفته‌بود تا همراه با سایر مادران در جلسه‌ای شرکت کند. امیرمهدی خواب بود و وقتی از خواب بیدار شد، متوجه می‌شود مادرش درخانه نیست. احتمالا از نبود مادرش ترسیده و برای همین با یک چکش شیشه در بالکن خانه را شکسته‌ بود.اطراف بالکن یک دیواره حدود ۸۰سانتی‌متری وجود دارد، اماامیرمهدی خودش راازآن بالاکشیده، اما نتوانسته‌بود تعادلش را حفظ کند وازبالکن روی پشت‌بام همسایه پایینی می‌افتد.»
مادر امیرمهدی در ادامه صحبت‌های همسرش می‌گوید: «وقتی به خانه برگشتم، دنبال پسرم گشتم، اما نبود. همه جای خانه را گشتم و وقتی به بالکن رفتم با خرده شیشه‌ها مواجه شدم که روی زمین ریخته‌ بود. از بالکن اطراف را نگاه کردم و یکدفعه چشمم به پسرم افتاد که روی پشت‌بام همسایه افتاده‌ بود. دیگر حال خودم را نفهمیدم و با فریاد و گریه از همسایه‌ها کمک خواستم.»
با شنیدن صدای ضجه‌های مادر، همسایه‌ها بیرون آمدند تا ببینند چه خبر است و بعد با اورژانس تماس گرفتند و درخواست کمک کردند. دقایقی بعد آمبولانس رسید و امیرمهدی را به بیمارستان لقمان حکیم منتقل کرد. 
پدر ادامه می‌دهد: «با من تماس گرفتند و گفتند بچه‌ام در بیمارستان است و خودم را به آنجا برسانم. به بیمارستان رفتم و دکتر گفت پسرتان باید جراحی شود و دو سه روز بعد حالش خوب می‌شود. باور می‌کنید با وجود خرده شیشه‌ها، اما هیچ بریدگی در بدنش نداشت؟! حتی لبه‌های تیز شیشه که مثل نیزه از در بالکن بیرون آمده‌بود هم به او آسیب نزده‌بود. عمر پسرم به دنیا باقی نبود. منتظر بودیم امیرمهدی حالش خوب شود و او را به خانه برگردانیم، اما متاسفانه این اتفاق نیفتاد. یک روز سرظهر از بیمارستان با من تماس گرفتند و گفتند همراه با همسرم به بیمارستان برویم تا با ما در مورد موضوعی صحبت کنند. این جمله را که گفتند فهمیدم یا پسرم از دنیا رفته یا چیزی به پایان عمرش نمانده‌است. به بیمارستان رفتیم و دکتر گفت او دچار مرگ مغزی شده و ضربان قلبش هم به خاطر وجود دستگاه‌های پزشکی است، اما خودش دیگر زنده نیست. بعد هم گفتند هم می‌توانید اعضای بدن او را اهدا کنید تا بیماران دیگر از مرگ نجات پیدا کنند، هم این‌که بدون اهدا، مراسم خاکسپاری‌اش را برگزار کنید. کمی با خودم فکر کردم و گفتم من که پسرم را از دست داده‌ام و او دیگر به این دنیا برنمی‌گردد، حداقل با بخشش اعضای بدن او، لبخند به لب مادران دیگری بنشیند که فرزندشان بیمار است. همسرم با این موضوع موافق بود و بعد ازا علام رضایت، پسرم به بیمارستان مسیح دانشوری منتقل و آنجا دو کلیه و کبد او اهدا شد.»
میان صحبت‌های‌مان دوباره صدای بی‌قراری‌های دخترجوانی که سرمزار امیرمهدی نشسته‌است، بلند می‌شود. از پدر می‌پرسم او چه نسبتی با امیرمهدی دارد که این‌طور بی‌تابی می‌کند و او در جواب می‌گوید: «او دختردایی امیرمهدی است که هم خیلی دوستش داشت و هم به نوعی او پسرم را بزرگ کرده‌ بود. برای همین این‌طور گریه و بی‌قراری می‌کند.»
مراسم خاکسپاری تمام می‌شود و از پدر امیرمهدی خداحافظی می‌کنم. کمی آن طرف‌تر، یک خانواده دیگر هم مشغول عزاداری برای عزیز از دست رفته‌شان هستند. زنی میانسال که همسر اوست، بالای سر مزار نشسته و آرام و با چهره‌ای درهم شکسته اشک می‌ریزد. چشمانش به سختی باز می‌شود. حال روحی زن میانسال بدتر از آن چیزی است که حتی بتواند صحبت کند. چند زن از اقوامش دوره‌‌اش می‌کنند و مراقبش هستند تا روی زمین نیفتد. بعضی از اطرافیانش می‌گویند شوهر او در خانه تنها بود که سکته کرد. مرد میانسال با همان حال بد با همسرش تماس گرفت و کمک خواست، اما بعد از انتقال به بیمارستان درمان‌ها افاقه نکرد و او دچار مرگ مغزی شد. بعد از اعلام مرگ مغزی توسط پزشکان، خانواده‌اش تصمیم گرفتند اعضای بدن او را هدا کنند. مراسم تمام شده ومهمانان یکی پس‌ازدیگری درحال ترک آرامستان هستند وبا رفتن آنها،قطعه۳۰۷ دوباره آرام گرفته و درسکوت فرومی‌رود. 

یادمانی برای بخشش
ظاهرا تندیس اهدای عضو و کتیبه سنگی‌اش پیش از این در قطعه ۳۰۷ نبود و آبان امسال این تندیس را قرار دادند تا در آرامستان به عنوان قطعه اهداکنندگان عضو شناخته شود. در روز رونمایی از تندیس اهدای عضو، همچنین تفاهم‌نامه توسعه همکاری‌های مشترک سازمان بهشت زهرا(س) و مرکز مدیریت پیوند ودرمان بیماری‌های وزارت بهداشت درمان و آموزش پزشکی در راستای استفاده از ظرفیت و امکانات این آرامستان به امضا رسید. درجریان امضای این تفاهم‌نامه که محمدجواد تاجیک، رئیس سازمان بهشت زهرا(س)، دکتر ساناز دهقان، مسئول اداره پیوند و فراهم‌آوری وزارت بهداشت و مسئولان واحد‌های فراهم‌آوری اعضای پیوندی دانشگاه‌های علوم‌پزشکی تهران، ایران، شهیدبهشتی و تعداد زیادی از خانواده‌ اهداکنندگان حضور داشتند، به مسائلی مانند اهمیت فرآیند اهدای عضو، ارتقای سرمایه انسانی با هدف حفظ جان بیماران نیازمند به پیوند اعضا، ارج نهادن به مقام اهداکنندگان اعضا وجایگاه بسیار خاص خانواده‌هایی که دربدترین شرایط روحی وعاطفی تصمیمی حیات‌بخش گرفته‌اند، اشاره شد. 

منبع: جام جم آنلاین

کلیدواژه: بهشت زهرا قبرستان آرامستان

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت jamejamonline.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «جام جم آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۹۲۳۰۱۲۲ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

وقتی اصفهان بهشت ارامنه بود!

سر هارفورد جونز بریجز (۱۱۴۲-۱۲۲۵) دیپلمات و نویسنده اهل انگلستان بود. او نخستین وزیرمختار دولت بریتانیا در ایران بود.

به گزارش انتخاب، هارفورد جونز در جوانی به کمپانی هند شرقی پیوست و در جایگاه نمایندهٔ این شرکت میان سال‌های ۱۱۶۱-۱۱۷۲ در بصره خدمت کرد. همچنین از ۱۱۷۶-۱۱۸۴ را در بغداد سپری کرد. او که چیرگی بسیاری در زبان‌های شرقی یافته بود با پشتیبانی رابرت داندس در سمت نمایندهٔ فوق‌العادهٔ بریتانیا به ایران در دوره فتحعلیشاه فرستاده‌شد. وی در ۱۸۳۳ کتابی را به نام دودمان قاجار که ترجمه‌ای از کتابی دست‌نویس ایرانی بود را به چاپ‌رساند. در ۱۸۳۸ نیز جزوه‌ای را دربارهٔ علایق انگلستان در ایران منتشر کرد.

 میرزا در حالی که اشک میریخت درباره خسرو - پسر شاه و ارباب سابقش - حرف زد و از زحماتی که برای انطباق دادن او با شرایط سرنوشت بی رحمانه‌اش کشیده بود. او گفت خسرو یک شاهزاده با روحیه سلطنتی راستین و بسیار شجاع بود و او ـ یعنی میرزا - در دوران بلوغ شاهزاده دایم نگران بود که مبادا اتفاق بدی برای او بیفتد، اما بعداً توانسته بود روحیه مذهبی را در او تقویت کند که میرزا می‌گفت: «اگر نتواند مسائلش را حل کند حداقل به او یاد می‌دهد تا با صبر و توکل با بدبختی‌هایش روبرو شود و تحملشان برایش آسانتر می‌شود.»

وقتی غذا خوردنمان تمام شد میرزا گفت: بسیار مایل بودم تا ملاقات خصوصی کوتاهی با شما در اینجا داشته باشم تا بتوانیم درباره مسائل مهم متعددی که باید با شما در میان بگذارم صحبت کنیم بدون هیچ گونه مزاحمتی که مسلماً در اردوی سلطنتی امکانش را نمی‌یافتیم ابتدا می‌خواهم آخرین نامه‌ای را که از ترکیه به دستم رسیده است برایتان بخوانم که از این طریق متوجه می‌شوید که باب عالی هنوز حاضر نشده سفیر یا وزیر مختاری به تهران بفرستد، اما احتمال آن را به کلی رد نکرده است. البته شک ندارم که از طریق نفوذ شما و آقای ادایر هر چه زودتر این کار را خواهد کرد، زیرا من از صمیم قلب امیدوارم بهترین تفاهم متقابل میان شاه ایران و امپراتور عثمانی برقرار باشد.

اما آنچه امشب قصد دارم عمدتاً در بارهاش صحبت، کنم سه طرح عظیم است که در سر دارم و هیچ کدامشان را نمی‌توان درست اجرا کرد مگر با مساعدت شما و دولت متبوعتان اکنون وضعیت در اینجا طوری است که نایب السلطنه، من و شما می‌توانیم هر کاری بخواهیم با شاه که فرد بسیار خوبی است و از توانایی‌ها و فضایل زیادی برخوردار است بکنیم ماجرای خنده داری که میان شما و میرزا شفیع رخ داد می‌توانست باعث دشمنی شدید او با هر کسی شود که مانند شما با او رفتار می‌کرد، اما از بخت خوش به طور عجیبی باعث نزدیکی هر چه بیشتر شما با او شد.

فکر می‌کنم دلیل اصلی آن این بود که شاه به او گفت اشتباه کرده و آنچه بر سرش آمده حقش بوده است و دلیل دیگرش این است که او می‌بیند شما از گفتن همه آنچه می‌دانید به شاه خودداری می‌کنید و می‌ترسد مبادا زمانی که شاه با شما مشورت می‌کند چیزی بگویید که نظر موافق شاه را نسبت به او تغییر دهد، زیرا من خبر موثق دارم که در چند مورد شاه به او گفته که باید نظر فرنگی را در این مورد بداند.

به هر تقدیر میرزا شفیع فعلاً با ماست و چه از روی علاقه و چه از سر ترس با آنچه شما پیشنهاد کنید مخالفت نخواهد کرد میرزا بزرگ در ادامه صحبتش گفت: اکنون برای این کشور هیچ چیزی زیان آورتر از سیاستی که نسبت به ارمنی‌ها اعمال شده - از زمان سقوط خاندان شفی تا امروز -. نیست پادشاهان خردمند گذشته بر اهمیت و فواید آن‌ها برای حکومت واقف بودند و درست مثل کسی که از کندوی زنبور عسل بهره‌برداری می‌کند، از آن‌ها استفاده کردند و کوشیدند عسل را برداشت کنند بدون آن که زنبور‌ها را از بین ببرند، اما پادشاهان بعدی فقط می‌خواستند عسل را بگیرند و اهمیتی ندادند که چه بر سر زنبور‌ها می‌آید.

بدین ترتیب به زودی عسل‌ها تمام شد و زنبور‌های کارگر همگی فرار کردند و رفتند یا کشته شدند و فقط کندو‌های خالی برایمان باقی ماند بله‌ای دوست من بیش از نیمی از بداقبالی‌های ما با روسیه به خاطر این مردم است البته تقصیری متوجه شاه نیست، چون نیت او در باره آن‌ها خوب است و مقصر اصلی حکومت‌های ولایات مرزی‌اند که آن‌ها را مجبور به مهاجرت کرده‌اند و با این مهاجرت اجباری آن‌ها به صورت اتباع دشمن ما یعنی روسیه در می‌آیند ارمنی‌های قدیم به هیچ قیمتی حاضر نبودند اصفهان را از دست بدهند و اصفهان بهشت آن‌ها بود.

اما مطمئنم ارمنی‌های امروز - فقط تحت شرایطی که برایتان شرح خواهم داد - حاضر خواهند شد دسته دسته به اصفهان بازگردند. عهدنامه‌ای که شما منعقد کردید، به شما و دولتتان حق دخالت در هر کاری را که باعث تقویت ایران شود می‌دهد ایران با کمال میل و حتی می‌توانم بگویم با قدرشناسی آن را تأیید می‌کند.

آنچه من از شما می‌خواهم این است که عهدنامه‌ای ترتیب دهید و از پادشاه خود بخواهید آن را به ایران بفرستد همراه با توصیه نام‌های مبنی بر این که ما باید مفاد آن را بپذیریم و رعایت کنیم؛ اما برای برآورده شدن منظور من آن عهدنامه باید شامل یک فقره اصلی و حیاتی باشد که عبارت است از اینکه مزایایی که تحت این عهدنامه به ارمنی‌ها اعطا می‌شود باید تحت نظارت سفیر انگلستان در تهران باشد و علاوه بر این، شاه باید سفیر انگلستان را سرپرست و حامی همه مذاهب و فرقه‌های مسیحی در ایران بداند و اعلام کند.

شما حتماً از حقوق و مزایایی که طبق فرمان شاه عباس کبیر به ارمنی‌ها داده شده است اطلاع دارید؛ بعضی از آن‌ها را می‌توان همان طور که هست تأیید کرد و بعضی دیگرشان نیازمند اصلاح و بیشتر شدن آزادی‌هایشان است اختلاف در مذهب نباید با منافع ملی ربط داده شود اگر ایران طبق این اصل رفتار کرده بود، آن وقت آن اتباع عالی و ارزشمند شما در هند یعنی پارسی‌ها - چرا باید از کشورشان مهاجرت می‌کردند و یا چرا باید هزاران صنعتگر ارمنی در این، لحظه در روسیه و در حال تبعید روزگار بگذرانند.

شما باید بدانید که من به عنوان یک ایرانی چندان علاقه‌ای به روس‌ها. ندارم من می‌بینم که آن‌ها با تجارتشان در نواحی شمالی کشور ما خودشان را ثروتمندتر می‌کنند و ما را به گدایی می‌اندازند. می‌خواهم قبل از آن که خیلی دیر شود، به این وضعیت خاتمه دهم با مساعدت انگلستان و ترکیه این کار می‌تواند به انجام برسد، اما خودمان به تنهایی نمی‌توانیم موفق شویم شما می‌توانید دریای سیاه را به آن صورتی در بیاورید که اکنون دریای خزر برای ما هست با وارد کردن کالا‌ها و مال التجاره از آن طریق کمترین حقوق گمرکی ممکن را می‌پردازید. به زودی تجارت ما با روسیه نه تنها ما را به گدایی می‌اندازد هر آنچه را هم داریم در این سودا از ما میرباید.

شما خودتان تاجر بوده‌اید و معاملات زیادی با ایران داشته‌اید و می‌دانید که حرف‌هایم درست است و با عقل جور در می‌آید من می‌خواهم انگلستان همه تجارت اروپا و هند با ایران را در دست خود بگیرد و برای ما همان باشد که جعبه این قلمدان برای خود قلمدان است؛ و قلمدان کشویی‌اش را محکم بست میرزابزرگ پس از وقف‌های کوتاه ادامه داد: شما حتماً وضعیت خراب و اسفبار زارعان و کشاورزان ما را مشاهده کرده‌اید. خرده مالکان ما برای املاکشان احساس امنیت نمی‌کنند باید به این اوضاع خاتمه داد. روش نادرست کشتن مرغ به خاطر تخم مرغ نباید باز هم ادامه یابد اصلاحات و بازسازی باید از املاک سلطنتی آغاز شود. صحبت درباره املاک در شرایطی که هیچ امنیتی وجود ندارد بیفایده است و قدرت راستین کشور نه فقط در جماعت ملا و بقال در بیلدار‌ها هم (یعنی) کشتکاران و زارعان نهفته است.

دیگر خبرها

  • وقتی اصفهان بهشت ارامنه بود!
  • (ویدیو) سنگ قبر ۴۵۰ میلیون تومانی در بهشت زهرا
  • سنگ قبر ۴۵۰ میلیون تومانی در بهشت زهرا +ویدئو
  • (ویدیو) نجم‌الدین شریعتی بر مزار خودش فاتحه خواند
  • سنگ قبر ۴۵۰ میلیون تومانی در بهشت زهرا(س)!
  • فضای ورزشی اروپا از ایران بهتر است اما آنجا بهشت نیست! / فیلم
  • مادری که ۲۲ سال است هر پنجشنبه به مزار پسر شهیدش می‌رود + فیلم
  • زوج تایبادی مراسم عقد خود را در مزار شهدای گمنام برپا کردند
  • شهید عبدالرضا موسوی؛ از رتبه اول کنکور پزشکی تا شهادت برای فتح خرمشهر/ شهیدی که محل دفنش را مشخص کرده بود
  • بهشت گمشده سیروان